*~*****◄►******~*
دلم گرفته بود تنهای تنها در زیره بارون قدم میزدم
در راه یک دختری را دیدم که همینجور زمین رو نگاه میکرد
وقتی چشم تو چشم شدم باهاش دلم تکون خورد
از اون به بعد همیشه دنبالش میرفتم اونم بدش نمیومد تا اینکه دلم رو زدم به دریا و ازش خواستگاری کردم ازش
اون بغض کرد و به بالا و به پایین پرید خیلی خوشحال شد و منم اون آدم تنها و غمگین نبودم و بلاخره نیمه گمشدم رو پیدا کردم
منم دیگه اون پسر سابق نبودم